وعده غذا کشورهای دیگر ریاست جمهوری ترساندن مردم

وعده غذا: کشورهای دیگر ریاست جمهوری ترساندن مردم ونزوئلا انتخابات مقایسه اقتصاد اقتصادی سیاسی ایران امنیت

  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • توجه: در صورتی که فایل دارای ایراد است یا حقوق نویسنده رعایت نشده با ما تماس بگیرید

    گت بلاگز اخبار سیاسی و اجتماعی در رفسنجان پسته‌داری می‌کنم / فائزه هاشمی

    «قبل از اتفاقات اخراج با خانواده راجع به باغ‌های رفسنجان صحبت کردیم. چون زمین‌های مامان در رفسنجان هست. محسن گفت به زمین‌های رفسنجان نرسیدیم و اگر موافق باشید ه

    در رفسنجان پسته‌داری می‌کنم / فائزه هاشمی

    فائزه هاشمی: در رفسنجان پسته داری می کنم

    عبارات مهم : خانواده

    «قبل از اتفاقات اخراج با خانواده راجع به باغ های رفسنجان صحبت کردیم. چون زمین های مامان در رفسنجان هست. محسن گفت به زمین های رفسنجان نرسیدیم و اگر موافق باشید همه را بفروشیم. من مخالفت کردم و گفتم من به آن پیگیری می کنم. بعد از اخراج از دانشگاه آزاد وقت خوبی شد که بروم به باغ پسته پیگیری کنم.»

    گزیده ای از گفت وگوی روزنامه کشور عزیزمان ایران با فائزه هاشمی را با هم می خوانیم:

    – ایده تبدیل منزل آیت الله هاشمی رفسنجانی به «خانه موزه» تصمیم خانواده بود. می خواستیم این منزل در معرض نگاه مردم قرار بگیرد تا خاطره آقای هاشمی جهت مردم زنده باشد. اینها کمک می کند افراد ماندگار شوند.

    در رفسنجان پسته‌داری می‌کنم / فائزه هاشمی

    – دو جا بود که بابا ملاقات هایش را در آنجا انجام می داد؛ یکی اینجا (اتاق پذیرایی) و یکی حیاط؛ چون بابا به فضای باز علاقه داشت. بهار، پاییز و تابستان کنار استخر ملاقات داشتند. در این اتاق هم مسئولان و هم افرادی از فامیل می آمدند و ملاقات داشتند. جای بابا هر لحظه ثابت بود و ملاقات کنندگان روی صندلی کناری می نشستند؛ مثل ملک عبدالله، آقای روحانی، حسن آقا (خمینی) و آقای خاتمی.

    – معمولاً هنگامی که کسی می آمد اینجا، ما فالگوش می ایستادیم ببینیم چه حرف هایی زده می شود.

    «قبل از اتفاقات اخراج با خانواده راجع به باغ‌های رفسنجان صحبت کردیم. چون زمین‌های مامان در رفسنجان هست. محسن گفت به زمین‌های رفسنجان نرسیدیم و اگر موافق باشید ه

    – غیر از فالگوش ایستادن، دفتر خاطرات ایشان هم مورد علاقه همه بود. دفتر خاطرات کنار کشوی پاتختی بود و همه اعضای خانواده و فامیل، اول از همه سراغ دفتر خاطرات می رفتند تا ببینند چه نوشته است.

    – مامان زیاد فالگوش می ایستاد. دوره هایی خیلی سرفه می کرد. بیماری پیدا کرده بود. یک بار بابا که آمد از اتاق بیرون، گفت: «فالگوش ایستادی حداقل سرفه نکن! آبروریزی است ببینند کسی پشت در گوش می دهد.» گاهی هم ملاقات کننده یک دفعه خداحافظی می کرد و تا می آمدیم بجنبیم، داستان درست می شد.

    – (خودتان هم فالگوش می ایستادید؟) بله. هر کس در منزل بود. زیاد فالگوش ها انتخابات سیاسی و این خبرها بود.

    در رفسنجان پسته‌داری می‌کنم / فائزه هاشمی

    – بابا آرام بود و کارش به جدل با کسی نمی رسید. البته اختلاف نظر طبیعی بود و آدم ها با همدیگر بحث می کردند.

    – همه آدم ها با خشم فراوان از کلیه مشکلاتی که بود، می رفتند پیش آقای هاشمی و آرام و امیدوار و شاد برمی گشتند. هنگامی که یک روز می گذشت، ارزیابی و تجزیه تحلیل می کردند که «چه شد شاد و آرام شدیم؟» آقای هاشمی آرام بود و به بقیه هم آرامش می داد.

    «قبل از اتفاقات اخراج با خانواده راجع به باغ‌های رفسنجان صحبت کردیم. چون زمین‌های مامان در رفسنجان هست. محسن گفت به زمین‌های رفسنجان نرسیدیم و اگر موافق باشید ه

    – بابا زمانی که مدیر جمهوری و مدیر مجلس بود، زیاد محل کارشان بودند. من آن موقع دختربچه بودم و خیلی مباحث را دنبال نمی کردم. زمانی که مدیر مجلس بود، خیلی شب ها همان جا می خوابید، چون جهت حفظ امنیت گفته بودند صلاح نیست در راه این همه رفت و آمد کنید. وقت ریاست جمهوری هم تا آخر وقت پاستور بودند. بیشترین ملاقات ها مال زمانی بود که سمت اجرایی نداشت و این گونه نبود از صبح تا شب سر کار باشد و ملاقات ها زیاد در منزل بود.

    – ترور در دزاشیب پایه آمدن بابا به اینجا (جماران) شد. بعد از ترور گفتند آنجا امنیت ندارد. حتی بابا از بیمارستان به آن منزل برنگشت و در خیابان دولت منزل ای اجاره کرده بودند و آنجا رفتند. بعد امام اصرار داشتند به خاطر امنیت بابا، بابا بهشان نزدیک باشد لذا اینجا را پیشنهاد دادند. جزو منزل های مصادره شده است هم نبود و خریدند. ظاهراً اینجا عده ای زندگی می کردند و به خاطر گشت و محافظت ها خیلی دچار عذاب شدند. اگر اشتباه نکنم، مامان با زن صاحبخانه هم صحبت کرد. برایش مهم بود منزل را به زور نگرفته باشند و مالک با رضایت، منزل را می فروشد.

    در رفسنجان پسته‌داری می‌کنم / فائزه هاشمی

    – اگر مؤمن باشیم، این پرسشها مهم هست. می درخواست کردند نماز بخوانند. اگر با فشار گرفته باشند، نمی شود ولی زن صاحبخانه یعنی همسر مالک از ماندن در اینجا به خاطر مشکلاتی که در رفت و آمدها ایجاد شده است بود، ناراحت بودند. بعد از نقل مکان به اینجا بابا اجاره داد.

    – در ژن بابا که به بعضی از ما انتقال یافته شده، دلهره وجود ندارد. نوقی ها خونسردند؛ بر عکسِ مامان. ژنِ مامان خیلی دلشوره ای هست. هر لحظه بوده. الان هم هست. ژن مرعشی ها بر تصویر هست. هر چه نوقی ها خونسردند، مرعشی ها سر هر چیز عجیب و غریب دلشوره دارند.

    – یکی از چیزهایی که می شود به آن پرداخت، جمعه هاست. سنت بود هر لحظه همه فرزند ها جمعه ها اینجا بودیم. میز بود ولی غذا را روی میز نمی خوردیم. وسط هال سفره می انداختیم. همه خانواده، فرزند ها، نوه ها و فامیل های نزدیک که می دانستند جمعه ها همه هستند، جهت ناهار می آمدند. فامیل های مامان زیاد می آمدند. سن ها که اوج رفت، نتوانستند روی زمین بنشینند و روی میز غذا می خوردیم. جمعه ها روز خوبی بود. معمولاً هم بحث ها سیاسی بود.

    – خیلی عادت به هفت سین چیدن آنچنانی و پرسشها سنتی اعیاد نداشتیم. دورهم بودیم. ولی از قدیم عیدها سفر بودیم. قبل از انقلاب رفسنجان یا جاهای دیگر می رفتیم.

    – بابا هر لحظه اهل خانواده بود. اگر زندان نبود ما را زیاد سفر می برد یا برنامه های دسته جمعی زیاد داشتیم.

    – تحلیل من این است و شاید درست هم نباشد ولی به نظرم بابا کارهایش از عمد بود. بعد از انقلاب، زن و خانواده یک جور تابو شد که نباید اسمش بیاید. من فکر می کنم بابا می خواست با این روش های غلطی که ارزش شده است بود، مقابله کند. در خاطراتش ببینید؛ عفت، فائزه، فاطی یا بقیه زن ها را نام می برد. به نظر می رسد با برنامه و نشانه انجام شده است تا تابوهای ساختگی را بشکند. خانواده های خیلی سنتی فکر می کنند نام بردن از زنان بد هست. بابا می خواست ساختن فرهنگ کند. بابا اصرار داشت در سفرها همراهش باشیم؛ بخصوص ایام عید. البته اجبار نمی کرد. اصرار نمی کرد فرزند ها مشتاق بودند این اتفاق بیفتد. بعد چون بابا گرفتار بود و کمتر در منزل بود سفرها وقت خوبی بود تا دور هم باشیم.

    – اصلاً همسایه نداشتیم. یک طرف که حسینیه هست. طرف دیگر و پایین تر هم نگهبانی بود.

    – سیدحسن خمینی با یاسر و مهدی بازی می کردند. فکر می کنم حسن با یاسر و مهدی مدرسه نیکان می رفتند و در یک مدرسه بودند. همبازی بودند. اینجا به خاطر حسینیه و دیدار با امام خیلی شلوغ می شد. یک کار جالبی که حسن آقا کرده بود با یاسر و مهدی از ساندویچی اینجا ساندویچ می خریدند و به آدم هایی که جهت ملاقات می آمدند، می فروختند. فکر می کنم پسر آقای جمارانی و شاید پسر آقای کروبی هم بود. مردم نمی شناختند اینها چه کسانی هستند. کسی هم منع ارزش نمی کرد. آنها هم فرزند بودند و فکر اقتصادی و معاش داشتند.

    – همسایه ما خانواده امام بودند همین افرادی که الان هم جمارانند. آقای جمارانی هم بود. آقای توسلی بودند. فهیمه زن دختر امام هم بودند. زن اشراقی همین نزدیکی بود. مرتب با هم رفت وآمد داشتند. به مرور وقت افراد دیگر هم مثل آقای بجنوردی، آقای خاتمی وآقای علیخانی هم آمدند. با اینها رفت وآمد داشتند.

    – زمانی که آقای هاشمی فوت کرد، جمعیت عظیمی می آمدند و همه هم تعجب می کردند. می گفتند: «کاخی که می گفتند، این بود؟ آقای هاشمی اینجا زندگی می کرد؟»

    – هنگامی که آقای ولایتی با آن سرعت منصوب شد، بلافاصله تغییرات شروع شد. مدیران منصوب بابا برکنار شدند؛ بسیاری از اساتید واحد علوم تحقیقات دانشگاه آزاد عوض کردن کردند. تلاش شد سیاست ها و تفکرات بابا را از بین بردن کنند و مسیر دانشگاه عوض کردن کرد. از بین بردن و نبود ما هم جزو همین سیاست هاست. خیلی عجیب و غریب نیست.

    – دو سه ماه قبل پرونده های من را گرفته بودند. آن موقع می گفتند این روند جذب درست نبوده هست. بازرس هم فرستادند و پرونده را کامل بردند. گزارشی که به آنها داده شده است بود روند جذب را کامل توضیح می داد و مشخص بود روند جذب مشکلی ندارد. زمانی که من جذب شدم، فراخوان نبود و سیستم با الان متفاوت بود. من با دستور آقای جاسبی مشغول به کار شدم. بعد از فراخوان هم در مصاحبه علمی و عمومی شرکت کردم ولی چون پرونده را گرفته بودند، انتظار اخراج را داشتم.

    – از طرف واحد دانشگاه با من تماس گرفتند و گفتند دیگر به دانشگاه آزاد نیایم. من هم گفتم این عنوان به صورت شفاهی قابل پذیرش نیست و به صورت کتبی اعلام کنند. آنها گفته بودند کتباً اعلام نمی کنیم. روند جذب مسئله دارد و یک ماه دیگر نامه را می زنیم. بعد واحد به من نامه داد. بعد از آن هم یک نامه منتشر شد که در آن مدعی موارد تخلف جذب من شدند. پاسخ آنها را دادم و گفتم مورد نیاز باشد در کنفرانس مطبوعاتی تمام این موارد را اعلام می کنم.

    – الان در رفسنجان پسته داری می کنم. البته قبل از اتفاقات اخراج بود که با خانواده راجع به باغ های رفسنجان صحبت کردیم. چون زمین های مامان در رفسنجان هست. محسن گفت به زمین های رفسنجان نرسیدیم و اگر موافق باشید همه را بفروشیم. من مخالفت کردم و گفتم من به آن پیگیری می کنم. بعد از اخراج از دانشگاه آزاد وقت خوبی شد که بروم به باغ پسته پیگیری کنم.

    – من زمین را بعد از پسته چینی تحویل گرفتم. امسال یک دانه پسته هم نبود. به خاطر گرمای شدید همه پسته ها سوخته بود.

    – پلاکارد برنامه طلاب و حوزه علمیه یک سری ابهامات را (درباره فوت آیت الله هاشمی) زیاد کردن داد و انتظار ما این است که بعد از آن قضیه باید دوباره بررسی مجدد انجام شود. یک سرنخی آمده حالا واقعی است یاغیر واقعی هست، باید بررسی شود.

    واژه های کلیدی: خانواده | خانواده | فائزه هاشمی | هاشمی رفسنجانی | اخبار سیاسی و اجتماعی


    دانلود


    دانلود فایل ها

    نویسنده : blogzz

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود رایگان کتاب از آمازون
  • تکست بوک
  • خرید کتاب انگلیسی
  • خرید کیندل آمازون
  • کتاب زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی دانشگاهی
  • باکس کتاب
  • مانگا زبان اصلی
  • قیمت چاپ کتاب PDF
  • چاپ مانگا
  • رفتن به نوار ابزار